معنی از رشته‌های دو و میدانی

فرهنگ فارسی هوشیار

میدانی

(صفت) منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ک (ضیا ء اصفهانی)

لغت نامه دهخدا

میدانی

میدانی. [م َ / م ِ] (اِ) کسی که در پیشاپیش امیر و یا وزیر حرکت کند و القاب او را اعلام نماید. (ناظم الاطباء). معرف. مرتبه دار.

میدانی. [م َ / م ِ] (اِخ) ابوالفضل احمدبن محمد... رجوع به ابوالفضل احمدبن محمدبن احمد شود.

میدانی. [م َ / م ِ] (ص نسبی) منسوب است به میدان و آن محله ای است به نیشابور. (یادداشت مؤلف). منسوب است به میدان زیاد نیشابور. (از انساب سمعانی). || منسوب است به میدان که محله ای است در اصفهان. (از انساب سمعانی).


تنگ میدانی

تنگ میدانی. [ت َ م َ / م ِ] (حامص مرکب) کم وسعتی میدان. محدودیت:
فلک هم مرکبی تند است کژجولان که چون کشتی
عنان بر پاردم دارد ز روی تنگ میدانی.
خاقانی.
رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

واژه پیشنهادی

فارسی به عربی

معادل ابجد

از رشته‌های دو و میدانی

1060

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری